جانبازی که ازپنج میلیارد تومان گذشت! / آخرین درد دل های حاج احمد پاریاب
چرا من جانباز باید بروم در حسینیه بخوابم؟

آخرین درد دل های حاج احمد پاریاب
جانبازی که ازپنج میلیارد تومان گذشت!
🌷فیلم معروفی که نشان می دهد در یکی از عملیات ها و بعد از حمله شیمیایی دشمن، یکی از رزمندگان ماسک خودش را به یک رزمنده دیگر می دهد؛ متعلق به شهید احمد پاریاب (فرمانده گردان شهادت) است.
حاج احمد ماسکش را به رزمنده ای داد که در آن لحظه دست و پایش را گم کرده بود و به همین دلیل خودش شیمیایی شد.
🌷حدود ٢٠ سال بعد، آن رزمنده با حاج احمد تماس گرفت و گفت: درسش را ادامه داده و دکترا گرفته است.
او که فرد سرشناسی است به شهید پاریاب گفت: تا امروز مردانگی کردی و اسمی از من نبردی و حالا می خواهم به پاس این همه جوانمردی نصف اموالم را که حدود پنج میلیارد تومان است به تو بدهم.
🌷حاج احمد در قرچک ورامین زندگی می کرد اما به همرزم قدیمی اش گفت: من یک ریال از اموال تو را نمی خواهم و آنچه در راه خدا داده ام را پس نمی گیرم.
در هر محفلی به او می گفتند: خدا شفایت بدهد.
می گفت: خدا مرا شفا داده که جانباز شدم…حاج احمد غریبانه جنگید و غریبانه زندگی کرد و غریبانه رفت….
کتاب خاطرات دردناک
ناصر کاوه
راوى: رزمنده مصطفی باغبان

جانبازی که ازپنج میلیارد تومان گذشت!
آخرین درد دل های حاج احمد پاریاب:
چرا من جانباز باید بروم در حسینیه بخوابم؟
۱۶ ساله بود که آمد به سوي ميعادگاه عشاق.
زيرک بود و چابک، فرمانده گروهان شد.
لياقتهايش او را فرمانده گرداني کرد که به نام فرمانده جناح چپ سپاه سيدالشهدا عليهالسلام يعني حبيب ابن مظاهر زينت داده شده بود و مدتي بعد هم فرمانده گردان شهادت لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص)… در بيشتر عملياتها حضور داشت.
با «همت» جبههها دمخور بود. يادگاريهاي زيادي از جنگ داشت. از تير و ترکش تا شيميايي!
درصد جانبازياش را بايد از تعداد سرفهها و خوني که بعد از سرفهها دستمال همراهش را رنگين ميکرد، شمرد؛ مظنه نه در دستان کارکنان جنگ نديدهي «بنياد» است و نه…
اين آخريها داروهايش او را «تحريم» کرده بودند و برايش کلاس ميگذاشتند، مثل همان کارکنان جنگ نديدهي بنياد:
«مگر براي ده روز بيشتر زنده ماندن او، بايد اينقدر هزينهي از «بيتالمال!» بدهيم!»
غريبانه جنگيد و غريبانه زندگي کرد و غريبانه پريد؛
گمنامي را از بانوي شلمچه به ارث برده بود. به خاطر همين خيلي «مادري» بود.
بيشتر از مردم، لولههاي کپسول اکسيژن دردش را ميشناختند و غمخوارش بودند، همانطور که صداي هقهق گريه هاي غريبش را کسي نشنيد جز در و ديوار خانهاش.
«تنها»ترين سردار بود، اما سردار نبود سر «دار» بود.
سر و سرّي هم با «آقا» داشت. ميگفت نباشم آن روزي که زبانم لال آقا نباشد.
با غربتش نشان داد که ميشود سردار بود اما در قرچک ورامين زندگي کرد، ميتوان سردار بود اما کسي در اطرافت پرسه نزند،
ميتوان سردار بود اما تنهايت بگذارند، ميتوان سردار بود و کنج خانهات جان بدهي و جنازهات هم سه روز توي خانه بماند و مأموران دلسوز آتشنشاني، به دادت برسند!
فرهنگي که ما را قبول ندارد
ديگه ما را درک نميکنند، وقتي جوانان به دانشگاه مي روند ديگر ما را قبول ندارند.
زمان جنگ ماهواره نبود. زمان ما اينترنت نبود. زمان ما فيلمهاي مستهجن نبود.
اين چه وضعي است که براي ما درست کردهاند. من جوانان را مقصر نميدانم.
چون فرهنگ روي اينها کار کرده. ماهوارههاي دشمن آمده و در خانهي ما نشسته.
اينترنت توي خانهي ما نشسته.
من متعقد به اين هستم که جوانهاي پاک الآن، از ما خيلي بهترند. چون زمان ما نبود.
شايد اگر زمان ما ماهواره و اينترنت بود، شايد ما هم نميرفتيم.
چه بر سر ما آمده؟ چرا من جانباز بايد بروم در حسينيه بخوابم؟
براي اينکه فرهنگ را خراب کردهاند. از ريشه دارند ما را ميزنند.
چرا عکس شهيد طوقاني در مجلات نبايد باشد، اما عکس نيکي کريمي و… بخورد، چرا؟
مگر هديه تهراني چه کار کرده که آقاي الف. ر. م هشتاد ميليون پول بلاعوض بهش داده است؟
پرسشهايي که بيجواب ماند
ولي يه چيزهايي را ميدانيم که ما را اذيت ميکند؛ به نظر من عراق هم صلح را تحميل کرد، هم قطعنامه را.
ولي آقايان اينها را نميگويند و جوابي به شما نميگويند. فقط به شما ميگويند که فاو را گرفتند. پس چه شد يکدفعه؟
چرا فاو را خالي کرديم؟ چرا از فاو نميگوييد. لااقل بگوييد ما فاو را خالي کرديم و تحويل دشمن داديم.
آقاي م. ر، آقاي الف. هـ. ر، يک بار هم بگوييد ما تحويل داديم. نگوييد عدنان خيرالله گرفت.
شما ساخت و پاخت کرديد با انگلستان سر ما را هم کلاه گذاشتيد.
ما هنوز به باختران نرسيده بوديم که عراق فاو را گرفت.
شما از هر سرداري بپرسيد، ميگويد، بله ما فاو را گرفتهايم، فلان کرديم، بهمان کردهايم… اما بعد چه شد؟
ما هنوز نرسيده بوديم که ماهر عبدالرشيد جزيرهي مجنون را گرفت. ما هنوز به کردستان نرسيده بوديم که شلمچه را گرفتند.
اينها را کدام مجله را چاپ ميکند؟ هيچکدام. در اواخر جنگ، عراق تا اهواز آمد، چه کساني ساختوپاخت کردند؟
آن سه نفري که به امام نامه نوشتند که جنگ را تمام کنيد، چه کساني بودند؟
اگر امام ميگفت من جام زهر را نوشيدم، يک معنا ميدهد.
امام گفت من جام زهر را مينوشم. جام زهر معمولا براي يونان است.
امام گفته بودند اولين ناوي که وارد ايران شد، بزنيد. چرا نزده بودند؟
بين آبادان و اهواز جايي است به نام چوييده، چهل کيلومتر از آبادان تا آنجا راه است.
مردم آبادان اينها را خالي کردهاند.
اينها يک مدرسه ندارند الان. چرا ندارند؟ مردم آبادان ميبردند بندر امام از آنجا بار ميکردند آبادان.
الان چه کار ميکنيد؟ چرا مردم نبايد بدانند که بهنام محمدي که بود؟ بهنام محمدي هم بچهي آبادان بود.
هيچکس نميشناسد. شايد مردم آبادان بشناسند. از شهيد فهميده هم کوچکتر بود.
چرا امروز شهيد فهميدهها و طوقانيها بايد براي مردم ناشناخته بمانند؟
فقط ميآيند و ميگويند که چه کرديم. جزيرهي مجنون ما اينقدر عمليات کرديم.
عراق در طلائيه دوازده لشکر حضرت رسول(ص) را خواباند.
ما چي بگوييم، بهتر است به نظر شما. گفت فلان لشکر که نتوانست.
ادامهي لشکر عاشورا را بزنيم. اين چه حرفي است آخر؟ ما در طلائيه عمل کرديم.
مظلوميت عمليات مقدماتي
در عمليات والفجر مقدماتي من نيروي اطلاعات عمليات بودم، براي شناسايي، سيزده کيلومتر در رمل ميرفتيم و برميگشتيم.
اللهکرم ميگفت دوباره برويد. ميداني رمل يعني چه؟ يعني تا زانو رفتن توي رمل.
آيا عراق اين را بدون چشم نميديد که يک عده آدم آمده و رفته؟
البته من مخالف عمليات والفجر مقدماتي بودم. ميگفتم: بابا عراق فهميده! ميگفتند نه ولايت گفته.
اگر ولايت گفته، پس چرا امام گفت، من جام زهر را مينوشم. شما که ميگوييد ولايت گفته.
ما در هيچ عملياتي خط مقدماتي نيرو به کار نبرديم. عرض عمليات شصت کيلومتر بود. يکي از نيروهاي من به عراق پناهنده شد.
با راديو عراق مصاحبه کرد. اسم من را آورد در راديو عراق. گفتند نه ما ميخواهيم يک فتحالمبين ديگر بيافرينيم.
آقاي م. ر، در فتحالمبين، ميدان مين عراق، نيم متر بود، در عمليات مقدماتي ميدان مين عراق چهار هزار متر بود.
يعني چهار کيلومتر. سه کيلومتر هم در رمل بود. من که اطلاعاتي بودم پدرم درآمد و نميتوانستم بروم.
شما يک بسيجي را ميخواهي بياوري در مقدماتي عمل کند؟
خدا لعنت کند وزير نيروي اطلاعات وقت ارتش فرانسه را. گفته بود بسيج با خاکريز ميجنگد.
ما نبايد جلوي بسيج خاکريز بزنيم. همين کار را در مقدماتي با ما کردند. عراق در هيچ عملياتي از يک تاکتيک بيشتر استفاده نکرد.
ما همان کاري را کرديم که در فتحالمبين کرديم. ولي عراق ضعفهايش را پوشاند.
بعد چه شد يکدفعه؟ چرا نميگويند اينها را؟ من ماندهام چرا نميگويند.
فقط ميگويند والفجر ۸، فاو را گرفتيم. بعد چه شد؟ خيبر را گرفتيم. بعد چه شد؟
توليدات سطحي و عراقيهاي پخمه!
چرا ما يک مجلهي خوب نداشته باشيم. امروز مجلات سينمايي ما تصوير زن بدحجاب را ميزند، اما صداي کسي در نميآيد.
اين چه چيزي است که در فيلمهاي ما از جنگ نشان ميدهند؟ عراقيهاي پخمه؟!
تير دوشکا دويستوپنجاه گرم است و هزار متر را ميزند.
آنها آنقدر کار کرده بودند که با تير مينوشتند قائدنا صدام حسين.
سربازيشان پنج سال بود و دو سال اضافه خدمت ميخورد، ميشد هفت سال.
کسي که هفت سال با دوشکا کار کرده، چه ميکند در شب عمليات؟ از بالا با رسام ميزدند و از پايين بدون رسام.
بسيجيهاي ما ميترسيدند و ميخوابيدند در نتيجه تير ميخورد به سرشان.
کارگردانهاي ما چه چيزي ميسازد؟ يک فيلم جنگياش را من ديدم، يک کور خمپاره ميزند.
در کدام جنگ خمپاره را با کور ميزنند؟ اين مسخره کردن ماست ديگر.
فقط آژانس شيشهاي خوب بود که توانست مطلب را برساند و بعضي از فيلمها.
شما بيا من مجلات را نشانتان بدهم. خانم با آقا عکس انداختهاند کنار همديگر. چرا آنجا عکس همت نباشد؟
چرا روي کلاسورهاي ما عکس آرنولد باشد، اما عکس همت نباشد؟
چرا در بين دانشجوهاي ما عکس مايکل جکسون باشد، اما عکس حاج احمد متوسليان ما نباشد؟
اين مجلات خانواده را چه کسي توليد ميکند؟
خاکريزهاي علم را دريابيم
چرا ما يک منبع داخلي نداريم؟ همهي منابع ما خارجي است.
من از هرکس ميپرسم، ميبينم ما هم همان منابع فرانسوي را ميخوانيم. ما خودمان آثار خوبي داريم؛ کتابهاي شريعتي يا کتابهاي مطهري. روي فرهنگمان کار کردهاند، ما خوابيم.
دشمن خاکريز به خاکريز زده و آمده جلو و رسيده به ديوار. حالا ما ميگوييم چه کار کنيم؟ همين ميشود ديگر.
امروز روز علم و درس است.
بسيجي بايد عالم باشد و الا بايد جلوي بيگانه سر خم کنيم.
اما براي امثال ما حکم، حکم امام بود که گفته بود جنگ کنيد، ما هم رفتيم جنگ کرديم.
ولي الآن جنگ، جنگ فرهنگي است. در جنگ فرهنگي مثل جنگ نظامي نيست.
شما در جنگ نظامي در عرض يک ماه نتيجه ميگيري. نهايت يک ماه. من آخرش را ميگويم ديگر.
يا عراق ميرفت عقب يا ما. ولي در جنگ فرهنگي شما امروز به خاکريز بزنيد، بيست سال ديگر نتيجه ميگيريد. اين نيست؟
منتظرند که بميريم
ميتوانيد حرفهايم را پخش کنيد؟ بنويسيد منتظرند که من و امثال من بميريم.
در حالي که بيشتر نيروهاي من سردار هستند. نيروهاي عاديام سردار هستند.
چرا من بايد آواره شوم، بهعنوان فرمانده گرداني که خطشکن بودم. چرا روزي که به پارياب نياز داشتيد، اينطور نبود؟
من نيروي همت بودم. عمليات هم زياد شرکت کردهام. فرمانده گردان بودم، گردان به گردان بردهام و دسته برگرداندم.
خودم هم جانبازی شيميايي هستم. چه شد يکدفعه؟
همت روي من حساب ميکرد، عباس کريمي روي من حساب ميکرد، ولي حالا…